اشعار شب تاسوعا .حضرت عباس(ع)

مشک برداشت به دریا برود برگردد
پی یک جرعه تسلا برود برگردد

امر این بود که شمشیر حمایل نکند
با کمی صبر و مدارا برود برگردد

ذوالفقارش کمی آرام بگیرد به نیام
و عجل صبرکند تا برود برگردد

همه ی وحشت دشمن هم از این بود فقط
که علمدار مبادا برود برگردد

پشت یک سد هزاران نفره دریا بود
درخودش دیدکه تنها برود برگردد

هدف تیر و کمانها دل مَشکی شد تا
نگذارندکه سقا برود برگردد

دختری فکر نمیکرد به دنبال عمو
با قدخم شده بابا برود برگردد

ساعتی بعد ؛ علی... آب... سه شعبه... بابا
مانده سوی حرم آیا برود ؟...برگردد ؟...

محمد علی کردی

*********************

روي پام چشمايه درياتو نكش
اينقدر روي زمين پاتو نكش
كاريِ كه شده پس گريه نكن
اينقدر به مشك چشماتو نكش

**

قطره قطره جمع شو دريا شو بريم
دوباره خوش قد و بالا شو بريم
به خدا بچه ها از تو راضي ان
همشون منتظرن پاشو بريم

**

وقتشه لرزشه پامو ببينن
كمره انگشت نمامو ببينن
نميخوام الآن برم به خيمه ها
نميخوام كه گريه هامو ببينن

**

صدامو تا نشنيدن يه كاري كن
گريمو تا نديدن يه كاري كن
صدايِ اسباشونو نميشنوي
دم خيمه رسيدن يه كاري كن

**

نزن اين نيزه ها رو با پا عقب
خودتو هي ميكشي چرا عقب
روي زين بودي كه تير خوردي حالا
از جلو درش بيارم يا عقب

علی اکبر لطيفيان


*********************

گفتی میان خیمه برایت دعا کنم
فکری برای ناله ی ادرک اخا کنم

حالا که می روی ، سخنی گو ، چگونه من
بعد از تو پاسداری از این خیمه ها کنم

برخیز و بین مرا به تمسخر گرفته اند
آخر چقدر پیش تو باید نوا کنم

با من مگو که جان برادر مرا مبر
اصلا نمیشود که تو را جا به جا کنم

دیگر عبا نمانده بچینم تو را در آن
دیگر جوان به خیمه نمانده صدا کنم

من هرچه زودتر به سوی خیمه می روم
تا گوشواره های دختر دلخسته وا کنم


 شاعر ?????


*********************

برای آینه بودن که انتخاب شدم
چو ماه مطلع انوار آفتاب شدم

مرا هر آینه ذخرالحسین میخواندند
دعای فاطمه بودم که مستجاب شدم

امان که مشک تهی آب روی من را ریخت
من از خجالت لبهای تشنه آب شدم

ابوتراب شدم تا به خاک افتادم
اسیر کینه ی قوم بنی شراب شدم

چقدر نیزه تشنه به جان من افتاد
که جرعه جرعه پر از زخم بی حساب شدم

بجای دست بریده دو بال سهمم شد
پناه روسری و خیمه و حجاب شدم

دلم شکسته سرم را به حرمله دادند
که مزد ذبح علی کودک رباب شدم

امان ز شمر و امان نامه...حال هم که سرت...
خجل ز نسبت خود با بنی کلاب شدم...

محسن حنیفی


*********************

میرود از خیمه رهایش کنید
شعله ور اسفند برایش کنید

وای که جا دارد از این دم به بعد
حیدر کرار صدایش کنید

قامت او دید خدا امر کرد
قبله گه کرببلایش کنید

خواهر او گفت به اهل حرم
چشم زیاد است دعایش کنید

مالک قلب من و دیوانه هاست
هرچه سر اینجاست فدایش کنید

ساقی از این باده سبو می کشم
یک صدو ده مرتبه هو می کشم

صحبت این طره ی گیسو کنند
صید دو چشمان تو آهو کنند

اینهمه محراب چرا خم شدند
آمده تا سجده به ابرو کنند

گفت سه ساله به سرِ دوشِ تو
مثل عمو هست اگر رو کنند

تا که نیافتد زمین کائنات
تکیه بر این قوت بازو کنند

هیچ کسی سایه ی زینب که نیست
پای تو را پله ی بانو کنند

باده ی انگور ندانیم چیست
ما گره ی گور ندانیم چیست

رزم بیاموز در این کار زار
تا که در آری ز سپاهی دمار

چشم تو کافیست که حیران کند
تا چه رسد رقص کند ذوالفقار

میمنه را دوخته بر میسره
فرق ندارند یمین و یسار

یک طرفت ناله ی این المفر
یک طرفت لشگری و در فرار

نیست عجب ساقی لبها شدی
ریخته بر شانه ی تو آبشار

رفته حرم خواب ، تو پا در رکاب
نغمه ی لالایی طفل رباب

دید عطش روضه ی تو پا گرفت
چشم تو را گریه ی زهرا گرفت

خواست زند بوسه به دست تو آب
موج شد و دامن دریا گرفت

ای پدر مشک عمود آمد و
شد ترک و راه تماشا گرفت

دستِ تو اوفتاد زمین کف زدند
مادری از شیر علی را گرفت

بر سر تو ریخته و می برند
غارت و دعوا شد و بالا گرفت

فرق توو ابرویت از هم گسست
وای که یک تیر هم آنجا نشست

حسن لطفی

*********************

همه مهمان شده اند
مورها هم سر این سفره سلیمان شده اند

تازه از بس آقاست
ارمنی ها دو سه روزی است مسلمان شده اند

فاطمه خوشحال است
که مریدان ابالفضل فراوان شده اند

شب تاسوعایی
همه در روضه او دست به دامان شده اند

همۀ اهل حرم
مثل گیسوی ابالفضل پریشان شده اند

جعفر جنی گفت
در سپاهش همگی گوش به فرمان شده اند

نام عباس آمد
که سپاه عمر سعد هراسان آمد

پاسبان حرم است
هر چه ز حضرت عباس بگویی کم است

در مرام زینب
هر که در پای علمش گریه کند محترم است

مرزها می شکند
پس تفاوت نکند هر که عرب یا عجم است

کیست عباس علی
آنکه تا روز قیامت سر دوشش علم است

دستگیر همه است
گرچه در علقمه افتاده است و دستش قلم است

باد سر درگم شد
جادۀ گیسوی عباس پر از پیچ  و خم است

بشکنیدش اما
تیغ ابروی ابالفضل همیشه دو دم است

آنقدر که حتی
کمر تیغ علی پیش دو ابروش خم است

خشم او مهلک بود
مات و مبهوت وقار و غضبش مالک بود

به مصیبت افتاد
پیش زیبایی او ماه ز قیمت افتاد

تا ابالفضل آمد
لشکر کوفه تکان خورد و به زحمت افتاد

هر که آمد به جلو
از رجز خواندن سقا به فلاکت افتاد

تیغ او جای خودش
با نگاهش دو سه لشکر به هلاکت افتاد

گر چه دشمن می تاخت
جنگ را رزم ابالفضل عقب می انداخت

از حرم شیر گذشت
پس به کارش گره افتاد به تکبیر گذشت

آه تیر باران شد
او جوان آمده بود علقمه و پیر گذشت

ارباً اربا شده است
چقدر از تن او نیزه و شمشیر گذشت

با سه تا شعبۀ خود
از جلو آمد و از پشت سرش تیر گذشت

دور او حلقه زدند
آه جان کندن سقا چقدر دیر گذشت

جگرم تیر کشید
یا اخا گفتی و یک آن کمرم تیر کشید

شاه از پا افتاد
خبر آمد وسط علقمه سقا افتاد

کار در هم پیچید
چشم لشکر که بر آن قامت رعنا افتاد

آب رفته از تنش
چند عضو بدنش روی زمین جا افتاد

تیر در چشمش بود
مثل آن میخ که بر سینۀ زهرا افتاد

بی علمدار شدیم
علم افتاد زمین سخت گرفتار شدیم

لشکری کف می زد
اصلا انگار نه انگار عزادار شدیم

آه، سر غارت دارند
تازه انگار به این قوم بدهکار شدیم

زیر لب زینب گفت
بچه ها دربه در کوچه و بازار شدیم

روضه این شد آخر
رو گرفتند زنان حرم از یکدیگر

شاعر؟؟؟؟؟

*********************

آب آور را زدند
ناله ای پیچید در خیمه که لشگر را زدند

در میان نخل ها
دستها تا شد قلم گفتند حیدر را زدند

باز هم از پشت نخل
حرمله یک چشم،خولی یک چشم دیگر را زدند

خورد تا روی زمین
دید بر دیوار کوچه روی مادر را زدند

تا که کوتاهش کنند
تیغ ها از سمت پا بدجور پیکر را زدند

یک نفر مو را گرفت
یک تبر محکم به پایین آمد و سر را زدند

آستین شد موی سر
دزدهای قافله این بار معجر را زدند

روی تیغِ نیزه ها
ابتدا عباس را و بعد اصغر را زدند

چند باری افتاد
باز محکمتر به روی نیزه حنجر را زدند

بار دیگر سر نماند
وای از پهلو نوکِ نیزه برادر را زدند

خواهرش با پارچه
بست سر را تا نیافتد حیف خواهر را زدند

حسن لطفی



موضوعات مرتبط: شب نهم محرم

برچسب‌ها: اشعار شب تاسوعا حضرت عباس(ع)
[ 11 / 8 / 1393 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 62 صفحه بعد